سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند، مؤمنِ پیشه ور را دوست دارد . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

صفحات اختصاصی
 
امور مالی و شهریه آموزش و امتحانات تماس با دانشگاه پژوهش و فرهنگی اخبار دانشگاه چه خبر در شهر شهدای آغاجاری مسابقه فجر انقلاب تصاویرآغاجاری برنامه کلاسی 90-91 آبادانی روستاها - آب و خاک برنامه کلاسی 90-91 نرم افزار - فناوری اطلاعات برنامه کلاسی 90-91 مدیریت اجرایی - مهندسی صنایع برنامه کلاسی 90-91 حسابداری-بازرگانی-صنعتی برنامه کلاسی 90-91 مترجمی زبان انگلیسی برنامه دروس فارسی و زبان عمومی 90-91 نشریه انجمن علمی مهندسی نرم افزار دانشگاه پیام نور نشریه انجمن علمی مهندسی صنایع دانشگاه پیام نور آغا نشریه انجمن علمی حسابداری دانشگاه پیام نور آغاجاری نشریه انجمن علمی علوم قرآن و حدیث دانشگاه پیام نور نشریه انجمن علمی مدیریت صنعتی دانشگاه پیام نور آغا نشریه انجمن علمی مدیریت آب و خاک دانشگاه پیام نور نشریه انجمن علمی مدیریت آبادانی روستاها دانشگاه پی نشریه انجمن علمی مدیریت اجرایی دانشگاه پیام نور آغ نشریه انجمن علمی مترجمی زبان دانشگاه پیام نور آغاج نشریه انجمن علمی مدیریت بازرگانی دانشگاه پیام نور نشریه انجمن علمی مهندسی فناوری اطلاعات دانشگاه پیا برنامه کلاسی 90-91 رشته الهیات برنامه کلاسی 90-91 مدیریت اجرایی - مهندسی صنایع حذف و اضافه برنامه کلاسی استاد برومندزاده برنامه میانترم تعدادی از دروس تعیین شده
آمار و اطلاعات

بازدید امروز :0
بازدید دیروز :2
کل بازدید :135482
تعداد کل یاداشته ها : 62
103/2/1
12:45 ص
موسیقی

بسمه تعالی

 

نشریه انجمن علمی مترجمی زبان دانشگاه پیام نور آغاجاری

سال اول - شماره اول ، مهر1390

 

Translator               successful

 

 

فهرست مطالب

 

دختر نابینای ۱۰ ساله؛ مترجم ۵ زبانه پارلمان اروپا

جملات انگلیسی زیبا با معنی فارسی

When your hut"s on fire

شغل اولیه بعضی از افراد مشهور

خاطرات خلبان ایرانی در امریکا

تولید علم و جنبش نرم افزاری از دیدگاه مقام معظم رهبری

 

 

 

با سلام

بی تردید امروزه یکی از مؤلفه های قدرت و اقتدار کشور پیشرفت های علمی آن می باشد. با استعانت به خداوند متعال و عنایت مقام معظم رهبری و فرمایشات اکید ایشان در خصوص حرکت براساس چشم انداز بیست ساله کشور عزیزمان و تأکید ایشان بر تولید علم ،مدیریت پژوهشی دانشگاه پیام نورواحد آغاجاری ازتوجه دانشجویان به این هدف مهم و اقدام برای تشکیل انجمن های علمی استقبال می کند. امید است انجمن های علمی در سایه لطف خداوند سبحان و عنایت امام زمان(عج) بتواند گامی مؤثر و هدفمند در استفاده بهینه از قابلیت های موجود در اعتلای علمی و پژوهشی کشور بردارند.

این شماره از نشریه به اهتمام عده ای از دانشجویان و با تلاش مدیریت پژوهشی دانشگاه آغاجاری تهیه شده که امیدواریم همه دانشجویان عزیز در این راستا همت کنند و هر چه سریع تر با انتخاب یک نفر بعنوان دبیر انجمن علمی نسبت به انسجام و هماهنگی در فعالیت های آتی بخصوص شماره دوم نشریه اقدام نمایند .

ضمنا شرح وظایف و ساختار سازمانی انجمن علمی را از دفتر فرهنگی (خانم همتیان) دریافت نمایید.

 

 

 

 

 

 

 

دانشگاه باید دائم نردبان تعالى را طى کند و پیش برود.

 

بنده طرفدار دانشگاهى هستم که اصولى، اعتلاطلب، روبه مردم، فعّال و از لحاظ علمى و فکرى، پرنشاط باشد.

 

 

دختر نابینای ۱۰ ساله؛ مترجم ۵ زبانه پارلمان اروپا

یک دختر نابینای ۱۰ ساله به عنوان مترجم ۵ زبان در پارلمان اروپا فعالیت می کند. این دختر نابینا به دلیل داشتن پدری انگلیسی، مادری فرانسوی ومادربزرگی اسپانیایی توانسته است از همان ابتدا به این سه زبان تسلط پیدا کند. الکسیا در شش سالگی زبان چینی را هم یاد گرفت و هم اکنون در حال تکمیل مهارتهای خود در یادگیری زبان آلمانی است. حضور الکسیا در پارلمان اروپا به عنوان طوفانی علیه مترجمان حرفه ای پارلمان توصیف می شود. کم سن ترین مترجم فوری پارلمان اروپا در سن دو سالگی به دلیل عمل جراحی در مغز، بینایی خود را از دست داده بود. به گزارش خانه ملت به نقل از روزنامه الشرق الاوسط چاپ لندن، "الکسیا سلون" دختر ۱۰ ساله نابینا، مسلط به زبان های انگلیسی، فرانسوی، اسپانیولی، چینی و آلمانی است.

این دختر انگلیسی فعالیت خود را به عنوان مترجم فوری در پارلمان اروپا با دعوت "رابرت استیردی" یکی از اعضای انگلیسی پارلمان آغاز کرد. این دختر ۱۰ ساله در آغاز به دلیل نداشتن حداقل سن برای ورود به پارلمان اروپا (۱۴ سال) به عنوان مهمان این نماینده در پارلمان حضور یافت اما بعدها به دلیل تسلط کامل وی به ترجمه فوری نطق ها در پارلمان، به عنوان مترجم پارلمان اروپا شناخته شد. مترجم فوری به فردی گفته می شود که ضمن تسلط بالا به دو زبان مبدا و مقصد، همزمان وهمگام با سخنرانی افراد، جملات را ترجمه و در اختیار شنوندگان قرار دهد.

گفتنی است الکسیا، نخستین بار به عنوان مهمان، وارد پارلمان اروپا و در اتاق مخصوص مترجمان فوری (کابین) مستقر شد و شروع به ترجمه همزمان و روان نطق ها و سخنرانی های نمایندگان کرد که اینکار وی با تعجب و شگفتی دیگر مترجمان فوری روبه رو شد. چرا که او نطقی را ترجمه می کرد که کلمات سختی در خود داشت

جملات انگلیسی زیبا با معنی فارسی

روزتان را با نگاهی در اینه اغاز کزده و خطاب به خود بگویید

امروز من هر کاری را به بهترین شکل ممکن انجام میدهم

 

و سپس به این گفته عمل کنید

 

BEGIN YOUR DAY WITH LOOKING AT THE MIRROR AND TELL YOURSELF:TODAY I AM GOING TO DO EVERY THING IN THE BEST POSSIBLE MANNER AND DO IT THERE AFTER

 

 

شما باید باختن را بیاموزید زیرا وقتی برنده میشوید چیز زیادی یاد نمیگیرید

 

YOU MUST LEARN LOSING.BECAUSE WHEN YOU WIN YOU DON'T LEARN MUCH

اگر شکستهایتان را به جای پا تبدیل کرده و بر انها قدم گذارید شما را در اوج ملاقات خواهم کرد

 

IF YOU TURNYOUR FAILURES INTO FOOT PRINTS AND STEP ON THOSE I WILL SEE YOU OVER THE TOP

پس از گذشتن از ادمهای پایین رسیدن به اوج اسان است

 

IT IS EASY TO GET THE TOP AFTER YOU GET THROUGH THE CROWD AT THE BOTTOM

آنچه که هستی هدیه خداوند به توست و آنچه که می شوی هدیه تو به خداوند ، پس بی نظیر باش .

 

The person that you are, is gods gift to you, and the one you will be is your gift to god , so be perfect and excellent

 

 

When your hut"s on fire

 

وقتی کلبه ات در آتش است 

 

The only survivor of a shipwreck was washed up on a small, uninhabited island. He prayed feverishly for God to rescue him

امواج دریا تنها بازمانده کشتی شکسته را به جزیره ای خالی از سکنه برد، او با شور و شوق تمام از خداوند می خواست تا او را نجات دهد.

 

Every day he scanned the horizon for help, but none seemed forthcoming. Exhausted, he eventually managed to build a little hut out of driftwood to protect him from the elements, and to store his few possessions.

 

هر روز به امید رسیدن کمک به افق نگاه می کرد، اما خبری نبود که نبود. با وجود خستگی موفق شد از چوب هایی که آب آورده بود برای خودش کلبه ای بسازد تا هم او را از باد و باران حفظ کند و هم اندک دارایی اش محفوظ بماند.

But then one day, after scavenging for food, he arrived home to find his little hut in flames, the smoke rolling up to the sky.

اما روزی پس از گشتن به دنبال غذا، وقتی به کلبه اش برگشت شعله های آتش همه جا را فرا گرفته بود و دودش به آسمان می رفت

The worst had happened, and everything was lost. He was stunned with disbelief, grief, and anger. He cried out, "God!!! How could you do this to me?!

 

دیگر بدتر از این نمی شد. همه چیز از دست رفته بود. از شدت عصبانیت و ناراختی سر جایش حشکش زده بود. فریاد کشید: خدایا چطور توانستی این بلا را سر من بیاوری؟

 

Early the next day, he was awakened by the sound of a ship that was approaching the island! It had come to rescue him! "How did you know I was here? asked the weary man of his rescuers. "We saw your smoke signal," they replied

 

صبح روز بعد با صدای کشتی ای که به ساحل جزیره نزدیک می شد، از خواب بیدار شد. آمده بود تا او را نجات دهد. از ملوانان پرسید: چگونه فهمیدید من اینجا هستم؟ جواب دادند: ما علامتی را که با دود می فرستادی دیدیم.

 

 

It"s easy to get discouraged when things are going bad, but we shouldn"t lose heart, because God is at work in our lives, even in the midst of our pain and suffering.

 

نا امید شدن هنگام سختی کاری بسیار آسان است. اما جای یاس و نا امیدی نیست، چرا که خداوند با ماست حتی در اوج دردها رنج ها.

 

Remember next time your little hut is burning, to the ground it just may be a smoke signal that Gets the attention of the grace of god.

 

فراموش مکن که دگر بار اگر کلبه ات سوخت و با خاک یکسان شد علامتی است که لطف خداوند را به تو نشان دهد.

 

 

 

 

حکایت جالب     

روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی.

اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری!

دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی

و سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی

پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟

لقمان جواب داد: اگر کمی دیر تر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد.

اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهنرین خوابگاه جهان است.

و اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای می گیری و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست

 

 

اتقو الله الذی ان قلتم سمع و ان اضمرتم علم


بترسید از خدای که اگر بگوئید می شنود و اگر فکر کنید ، می داند.  

Fear God who hears when you speak , and knows what you think

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

شغل اولیه بعضی از افراد مشهور

نادر شاه افشار --- پوستین دوز

آبراهام لینکلن رئیس جمهور آمریکا --- هیزم شکن

موسولینی رهبر ایتالیا --- روزنامه نگار

آلبر کامو نویسنده فرانسوی --- معلم

ژرژ پومپیدو رئیس جمهور فرانسه --- کارمند بانک

محمدعلی جناح رئیس جمهور پاکستان --- وکیل داد گستری

والت دیسنی مبتکر کارتن --- پادو

یعقوب لیث صفاری --- مسگر

هیتلر پیشوای آلمان --- نقاش ساختمان

سون یات سن رهبر چین --- معلم

ارسکین کالدول نویسنده آمریکایی --- فوتبالیست

جورج واشنگتن رهبر آمریکا --- زارع

جک لندن نویسنده انگلیسی --- ملاح کشتی

ژاندارک قهرملن ملی فرانسه --- چوپان

لویی آمسترانگ سلطان جاز آمریکا --- واکسی

خروچف رهبر شوروی --- معدنچی

بیل گیتس --- پادو

بیل موری کمدین امریکایی --- دست فروش

سیلوستر استالونه ( راکی) --- جاروکش قفس شیرها

 

 

 

 

خاطراتی از خلبان ایرانی در امریکا

 

پوز یانکی را به خاک بمال عباس!
چند روزی بود که به همراه عباس از پایگاه لکلند واقع در شهر سن آنتونیوتکزاس فارغ التحصیل شده و برای پرواز با هواپیمای آموزشی T-41 به پایگاه ریس در شمال تکزاس آمده بودیم. در ورزشهای روزانه، می بایست ابتدا جلیقه هایی را با وزن نسبتاً زیادی به تن می کردیم و چندین دور با همان جلیقه ها به دور محوطه و یا پادگان می دویدیم. این کار جزء ورزشهای اجباری بود که زیر نظر یک درجه دار آمریکایی انجام می شد. پس از پایان این مرحله، دانشجویان می توانستند ورزش دلخواه خودشان را انتخاب کنند و عباس که والیبالیست خوبی بود با تعدادی از بچّه های ایرانی یک تیم والیبال تشکیل داده بودند. آن روزها بیشترین سرگرمی ما بازی والیبال بود.
باید بگویم که آمریکاییان در سالهای حدود 1349 (1970 میلادی) تقریباً با بازی والیبال بیگانه بودند و هنگام بازی مقررات آن را رعایت نمی کردند؛ به همین خاطر یک روز هنگامی که با چند نفر از دانشجویان آمریکایی مشغول بازی بودیم.، آبشارهای بی مورد و پاسهای بی موقع آنها همه ما را کلافه کرده بود. عباس به یکی از آنها یادآوری کرد که اگر می خواهید والیبال بازی کنید باید مقررات آن را رعایت کنید. یکی از دانشجویان آمریکایی از این سخن عباس آزرده خاطر شد و در حالی که بر خود می بالید با بی ادبی گفت: توی شترسوار می خواهی به ما والیبال یاد بدهی؟
او به عباس جسارت کرده بود؛ به همین خاطر دیگران خواستند تا پاسخ او را بدهند؛ ولی عباس مانع شد و روی به آن دانشجوی آمریکایی کرد و با متانت گفت: من حاضرم با شما مسابقه بدهم. من یک نفر در یک طرف زمین و شما هر چند نفر که می خواهید در طرف مقابل.
دانشجوی آمریکایی که از پیشنهاد عباس به خشم آمده بود، به ناچار پذیرفت.
دانشجویان آمریکایی می پنداشتند که هر چه تعداد نفراتشان بیشتر باشد، بهتر می توانند توپ را بگیرند؛ به همین خاطر در طرف مقابل عباس ده نفر قرار گرفتند. عباس نیز با لبخندی که همیشه بر لب داشت در طرف دیگر زمین محکم و با صلابت ایستاد.
بازی شروع شد. سرنوشت این بازی برای تمام بچه های ایرانی مهم بود؛ از این رو دانشجویان ایرانی عباس را تشویق می کردند و آمریکایی ها هم طرف خودشان را؛ ولی عباس با مهارتی که داشت پی در پی توپ ها را در زمین طرف مقابل می خواباند. آمریکایی ها در مانده شده بودند و نمی دانستند که چه بکنند. در حین برگزاری مسابقه، سر و صدایی که دانشجویان برپا کرده بودند کلنل «باکستر» فرمانده پایگاه را متوجه بازی کرده بود و در نتیجه او نیز به زمین مسابقه آمد. در طول بازی از نگاه کلنل پیدا بود که مهارت، خونسردی و تکنیک عباس را زیر نظر دارد.
سرانجام در میان ناباوری آمریکایی ها، مسابقه با پیروزی عباس به پایان رسید. در این لحظه فرمانده پایگاه، که گویا از بازی خوب عباس تحت تأثیر قرار گرفته بود و شادمان به نظر می آمد، از عباس خواست تا در فرصتی مناسب به دفتر کارش برود.
چند روز بعد عباس از طرف فرمانده پایگاه به عنوان کاپیتان تیم والیبال پایگاه «ریس» انتخاب شد. با مسابقاتی که تیم والیبال پایگاه با چند تیم از شهر «لاواک» برگزار کرد، تیم والیبال پایگاه به مقام اول دست یافت و عباس به عنوان یک کاپیتان خوب و شایسته مورد علاقه فراوان کلنل «باکستر» قرار گرفته بود و بارها شنیدم که او عباس را «پسرم» صدا می کرد. (راوی: امیر خلبان روح الدین ابوطالبی)

پپسی نخور
در طول مدتی که من با عباس در آمریکا هم اتاق بودم، همه تفریح عباس در آمریکا در سه چیز خلاصه می شد : ورزش، عکاسی، و دیدن مناظر طبیعی. او همیشه روزانه دو وعده غذا می خورد ، صبحانه و شام.
هیچ وقت ندیدم که ظهرها ناهار بخورد . من فکر کنم عباس از این عمل ، دو هدف را دنبال می کرد ؛ یکی خودسازی و تزکیه نفس و دیگری صرفه جویی در مخارج و فرستادن پول برای دوستانش که بیشتر در جاهای دوردست کشور بودند. بعضی وقت ها عباس همراه شام، نوشابه می خورد ؛ اما نه نوشابه هایی مثل پپسی و .... که در آن زمان موجود بود ؛ بلکه او همیشه فانتای پرتقالی می خورد. چند بار به او گفتم که برای من پپسی بگیرد ، ولی دوباره می دیدم که فانتا خریده است .
یک بار به او اعتراض کردم که چرا پپسی نمی خری ؟ مگر چه فرقی می کند و از نظر قیمت که با فانتا تفاوتی ندارد ،آرام و متین گفت :« حالا نمی شود شما فانا بخورید؟»
گفتم:« خب ، عباس جان برای چه ؟» سرانجام با اصرار من آهسته گفت :« کارخانه پپسی متعلق اسرائیلی هاست ؛ به همین خاطر مراجع تقلید مصرف آن را تحریم کرده اند .»
به او خیره شدم و دانستم که او تا چه حد از شعور سیاسی بالایی برخوردار است و در دل به عمق نگرش او به مسایل ، آفرین گفتم . (راوی: خلبان آزاده امیر اکبر صیادبورانی)


حکایت آن نخ

 

مدت زمانی که عباس در «ریس» حضور داشت با علاقه فراوانی دوست یابی می کرد ، آنها را با معارف اسلامی آشنا می نمود و می کوشید تا در غربت از انحرافشان جلوگیری کند .
به یاد دارم که در ان سال ، به علت تراکم بیش از حد دانشجویان اعزامی از کشورهای مختلف ، اتاق هایی با مساحت تقریبی سی متر را به دو نفر اختصاص داده بودند . همسویی نظرات و تنهایی ، از علت های نزدیکی من با عباس بود ؛ به همین خاطر بیشتر وقت ها با او بودم.
یک روز هنگامی که برای مطالعه و تمرین درس ها به اتاق عباس رفتم ، در کمال شگفتی «نخی» را دیدم که به دو طرف دیوار نصب شده و مساحت اتاق را به دو نیم تقسیم کرده بود . نخ در ارتفاع متوسط بود ، به طوری که مجبور به خم شدن و گذر از نخ شدم . به شوخی گفتم : «عباس ! این چیه! چرا بند رخت را در اتاقت بسته ای؟»
او پرسش مرا با تعارف میوه، که همیشه در اتاقش برای میهمانان نگه می داشت ، بی پاسخ گذاشت.
بعدها دریافتم که هم اتاقی عباس جوانی بی بند وبار است و در طرف دیگر اتاق ، دقیقاً رو به روی عباس ، تعدادی عکس از هنرپیشه های زن و مرد آمریکایی چسبانده و چند نمونه از مشروبات خارجی را بر روی میزش قرار داده است .
با پرسش های پی در پی من، عباس توضیح داد که با هم اتاقی اش به توافق رسیده و از او خواهش کرده چون او مشروب می خورد لطفاً به این سوی خط نیاید؛ بدین ترتیب یک سوی اتاق متعلق به عباس بود و طرف دیگر به هم اتاقی اش اختصاص داشت و آن نخ هم مرز بین آن دو بود . روزها از پس یکدیگر می گذشت و من هفته ای یکی ، دو بار به اتاق عباس می رفتم و در همان محدوده او به تمرین درس های پروازی مشغول می شدم و هر روز می دیدم که به تدریج نخ به قسمت بالاتر دیوار نصب می شود؛ به طوری که دیگر به راحتی از زیر آن عبور می کردم .
یک روز که به اتاق عباس رفتم او خوشحال و شادمان بود و دریافتم که اثری از نخ نیست . علت را جویا شدم . عباس به سمت دیگر اتاق اشاره کرد. من با کمال شگفتی دیدم که عکس های هنر پیشه ها از دیوار برداشته شده بود و از بطری های مشروبات خارجی هم اثری نبود. عباس گفت : دیگر احتیاجی به نخ نیست ؛ چون دوستمان با ما یکی شده. (راوی: امیر خلبان روح الدین ابوطالبی)
بدو تا شیطان را جابگذاری!
در دوران تحصیل در آمریکا، روزی در بولتن خبری پایگاه «ریس» که هر هفته منتشر می شد، مطلبی نوشته شده بود که توجه همه را به خود جلب کرد. مطلب این بود: دانشجو بابایی ساعت 2 بعد از نیمه شب می دود تا شیطان را از خودش دور کند.
من و بابایی هم اتاق بودیم. ماجرای خبر بولتن را از او پرسیدم. او گفت: ـچند شب پیش بی خوابی به سرم زده بود. رفتم میدان چمن پایگاه و شروع کردم به دویدن. از قضا کلنل «باکستر» فرمانده پایگاه با همسرش از میهمانی شبانه بر می گشتند. آنها با دیدن من شگفت زده شدند. کلنل ماشین را نگه داشت و مرا صدا زد. نزد او رفتم. او گفت: در این وقت شب برای چه می دوی؟ گفتم: خوابم نمی آمد خواستم کمی ورزش کنم تا خسته شوم. گویا توضیح من برای کلنل قانع کننده نبود. او اصرار کرد تا واقعیت را برایش بگویم. به او گفتم: مسایلی در اطراف من می گذرد که گاهی موجب می شود شیطان با وسوسه هایش مرا به گناه بکشاند و در دین ما توصیه شده که در چنین موقعی بدویم و یا دوش آب سرد بگیریم.
آن دو با شنیدن حرف من، تا دقایقی می خندیدند، زیرا با ذهنیتی که نسبت به مسایل جنسی داشتند نمی توانستند رفتار مرا درک کنند.»
(راوی: امیر اکبر صیاد بورانی)

عیدی سربازان
پنج یا شش روز به عید سال 1361 مانده بود . ساعت ده شب عباس به منزل ما آمد و مقداری طلا که شامل یک سینه ریز و تعدادی دستبند بود به من داد و گفت :« فردا به پول نیاز دارم ، اینها را بفروش»
گفتم :« اگر پول نیاز دارید ، بگویید تا از جایی تهیه کنم »
او در پاسخ گفت :« تو نگران این موضوع نباش . من قبلاً اینها را خریده ام و فعلاً نیازی به آنها نیست . در ضمن با خانواده ام هم صحبت کرده ام .»
من فردای آن روز به اصفهان رفتم . آنها را فروختم و برگشتم . بعدازظهر با ایشان تماس گرفتم و گفتم که کار انجام شد . او گفت که شب می آید و پول ها را می گیرد . عباس شب به منزل ما آمد و از من خواست تا برویم بیرون و کمی قدم بزنیم . من پول ها را با خود برداشتم و رفتیم بیرون . کمی که از منزل دور شدیم گفت :وضع مناسب نیست قیمت اجناس بالا رفت و حقوق کارمندان و کارگران پایین است و درآمدشان با خرجشان نمی خواند و.....
او حدود نیم ساعت صحبت کرد . آنگاه رو به من کرد و گفت:« شما کارمندها عیالوار هستید . خرجتان زیاد است ومن نمی دانم باید چه کار کنم » بعد از من پرسید :« این بسته اسکناس ها چقدری است ؟» گفتم: صد تومانی و پنجاه تومانی. پول ها را از من گرفت و بدون اینکه بشمارد ، بسته پول ها را باز کرد و از میان آنها یک بسته اسکناس پنجاه تومانی درآورد و به من داد و گفت :«این هم برای شما و خانواده ات . برو شب عیدی چیزی برایشان بخر.»
ابتدا قبول نکردم . بعد چون دیدم ناراحت شد ، پول را گرفتم و پس از خداحافظی ، خوشحال به خانه برگشتم .بعدها از یکی از دوستان شنیدم که همان شب پول ها را بین سربازان متأهل ، که قرار بود فردا برای مرخصی عید نزد زن و فرزندانشان بروند تقسیم کرده است .(راوی: سید جلیل مسعودیان)
دست خدا و سر عباس
عباس نمازش را بسیار با آرامش و خشوع می خواند. در بعضی وقتها که فراغت بیشتری داشت آیه «ایّاک نعبد و ایّاک نستعین» را هفت بار با چشمانی اشکبار تکرار می کرد.
به یاد دارم از سن هشت سالگی روزه اش را به طور کامل می گرفت. او به قدری نسبت به ماه رمضان مقیّد و حساس بود که مسافرتها و مأموریتهایش را به گونه ای تنظیم می کرد تا کوچکترین لطمه ای به روزه اش وارد نشود. او همیشه نمازش را در اول وقت می خواند و ما را نیز به نماز اول وقت تشویق می کرد.
فراموش نمی کنم، آخرین بار که به خانه ما آمد، سخنانش دلنشین تر از روزهای قبل بود. از گفته های او در آن روز یکی این بود که: وقتی اذان صبح می شود، پس از اینکه وضو گرفتی، به طرف قبله بایست و بگو ای خدا! این دستت را بروی سر من بگذار و تا صبح فردا برندار.
به شوخی دلیل این کار را از او پرسیدم. او در پاسخ چنین گفت: اگر دست خدا روی سرمان باشد، شیطان هرگز نمی تواند ما را فریب دهد.
از آن روز تا به حال این گفته عباس بی اختیار در گوش من تکرار می شود. (راوی: اقدس بابایی)

 

دیدار در عرفات

سال 1366 که به مکه مشرف شدم ،‌عضو کاروانی بودم که قرار بود خلبان عباس بابایی هم با آن کاروان اعزام شود ؛ ولی ایشان نیامدند و شنیدم که به همسرشان گفته بودند:           
« بودن من در جبهه ثوابش از حج بیشتر است »          
در صحرای عرفات وقتی روحانی کاروان مشغول خواندن دعای روز عرفه بود و حجاج می‌گریستند ، من یک لحظه نگاهم به گوشه سمت راست چادر محل استقرارمان افتاد . ناگهان دیدم بابایی که با لباس احرام در حال گریستن است . ازخود پرسیدم که ایشان کی تشریف آورده‌اند ؟! کی محرم شده‌اند و خودشان را به عرفات رسانده‌اند . در این فکر بودم که نکند اشتباه کرده باشم . خواستم مطمئن شوم . دوباره نگاهم را به همان گوشه چادر انداختم تا ایشان را ببینم ولی این بار جای او را خالی دیدم .
این موضوع را به هیچ کس نگفتم ؛ چون می‌پنداشتم اشتباه کرده‌ام .
وقتی مناسک در عرفات و منا تمام شد و به مکه برگشتم ، از شهادت تیمسار بابایی با خبر شدم .در روز سوم شهادت ایشان ، در کاروان ما مجلس بزرگداشتی بر پا شد و در آنجا از زبان روحانی کاروان شنیدم که غیر از من تیمسار دادپی هم بابایی را درمکه دیده بود . همه دریافتیم که رتبه و مقام شهید بابایی باعث شده بود تا خداوند فرشته‌ای را به شکل آن شهید ، مأمور کند تا به نیابت از او مناسک حج را به جا آورد .           
در 15/5/1366 در حالی که قرار بود به همراه همسرش در مراسم حج حضور داشته باشد در سن 37سالگی در حین یک عملیات برون مرزی به شهادت رسید.

 

تولید علم و جنبش نرم افزاری از دیدگاه مقام معظم رهبری

 

علم، وسیله اقتدار در دنیای امروز است، باید علم را به دست آوریم

ما در همه ی امور احتیاج داریم که ارتقاء علمی پیدا کنیم؛ باید ارتقاء علمی پیدا کنیم. اگر ما ارتقاء علمی در جامعه پیدا نکردیم، بلاشک فردای کشور دچار مشکلات بزرگی است. بدیهی است آنچه را که دنیای مادی به دست آورده است، به کمک علم به دست آورده است.

رسیدن به اهداف بزرگ، جز با کسب علم امکان پذیر نیست       
باید تولید علم در دانشگاه ها و مراکز علمی کشور، به صورت امری مقدس و عبادت تلقی شود
تولید علم یعنی رفتن از راه هایی که به نظر، راه های نارفته است. البته این به آن معنا نیست که ما راه هایی را که دیگران رفته اند، نرویم و به تجربه های دیگران بی اعتنایی کنیم؛ بلکه به این معنا است که به فکر باشیم. در این دنیای عظیم و در این طبیعت بزرگ، ناشناخته های فراوانی وجود دارد که دانش پیشرفته ی امروز هنوز به آن ها دست نیافته است. ناشناخته ها بسیار فراوان است و به گمان زیاد به مراتب بیشتر از چیزهایی است که بشر تاکنون به آن ها دست یافته است. باید دقت کنیم، فکر کنیم و به دنبال کشف ناشناخته ها باشیم. باید همان استعدادی را که گفته شد و بنده هم می دانم مغز و فکر ایرانی آن را دارد، به کار بیندازیم. راه های میان بر را پیدا کنیم و از بدعت و نوآوری در وادی علم، بیمناک نباشیم. این حرکت باید در دانشگاه ها و مراکز علمی و تحقیقاتی ما به صورت انگیزه ای عام، امری مقدس و یک عبادت تلقی شود. همه ی رشته های علوم باید به این صورت دربیاید. ما باید این جرأت را داشته باشیم که فکر کنیم می توانیم نوآوری کنیم.

دانشگاه ها باید به صورت عملی، به علم اهمیت بدهند

دانشگاه ها باید به علم اهمیت بدهند. اهمیت دادن، فقط یک امر قلبی نیست؛ عمل لازم دارد. این عمل، مقدمات و برنامه ریزی و اهتمام شدید لازم دارد. مایه گذاشتن از وقت و امکانات دانشگاه برای هر کار غیر علمی، به طور طبیعی از این اهتمام علمی خواهد کاست. حالا یک وقت آن کار، لازم و در حد ضرورت است، مانعی ندارد؛ اما افراد در آن کارها، به گرایش علمی و حرکت علمی و سازندگی و به دنبالش بالندگی علمی که ما به آن نیاز داریم، لطمه خواهد زد.

نواندیشی و نوآوری علمی در تمام رشته ها، یکی از وظایف مهم دانشگاه ها است

یکی از وظایف مهم دانشگاه ها عبارت است از نواندیشی علمی. مسئله تحجر، فقط بلای محیط های دینی و افکار دینی نیست؛ در همه ی محیط ها، تحجر، ایستایی و پابند بودن به جزمی گرایی هایی که بر انسان تحمیل شده بدون این که منطق درستی به دنبالش باشد یک بلاست. آنچه برای یک محیط علمی و دانشگاهی وظیفه ی آرمانی محسوب می شود، این است که در زمینه ی مسائل علمی، نواندیش باشد؛ معنای واقعی تولید علم این است. تولید علم، فقط انتقال علم نیست؛ نوآوری علمی در درجه ی اول اهمیت است. این را من از این جهت می گویم که باید یک فرهنگ بشود. این نواندیشی، فقط مخصوص اساتید نیست؛ مخاطب آن، دانشجویان و کل محیط علمی هم هست.


90/7/20::: 12:35 ع