سوک محمّد ص
بار دگر، یاد تو زد آتش به جانم جا دارد از اندوه این درد
گر جاى اشک، از دیدگانم، خون چکانم اى سوره عشق
اى آیه مهر اى چشمه نور
اى اختر تابنده، اى یاد معطّر اى برترین و آخرین پیغام آور
اى پا نهاده بر بلنداهاى افلاک اى همنشین بینوا بر بستر خاک
رفتى ولى ما را به دست غم سپردى اى خوب ... اى پاک
در روزهاى تیره و شبرنگ «بطحا» در ظلمت کور کویر جاهلیت
مشعل به کف، درد آشنا، ره مىگشودى در اوج خشم و کینه دیرین «یثرب »
در سینهها بذر محبّت مىفشاندى پاک و مبرا بودى از هر لغزش و عیب
(حجت الاسلام جواد محدثى )
باور کنیم سکّه به نام محمّد (ص) است
باور کنیم، رجعت سرخ ستاره را میعاد دستبرد شگفتى دوباره را
باور کنیم، رویش سبز جوانه را ابهام مرد خیز غبار کرانه را
باور کنیم، ملک خدا را که سرمد است باور کنیم، سکّه به نام محمّد (ص) است
(محمد على معلم )
روز نوحه قرآن
ماتم جهانسوز خاتم النبیّین است یا که آخرین روز صادر نخستین است
روز نوحه قرآن در مصیبتِ طاها است روز ناله فرقان از فراق یاسین است
خاطرى نباشد شاد، در قلمرو ایجاد آه و ناله و فریاد در محیط تکوین است
کعبه را سزد امروز رو نهد به ویرانى زانکه چشم زمزم را سیل اشک خونین است
صبح آفرینش را شام تار باز آمد تیره اهل بینش را، دیده جهان بین است
رایت شریعت را، نوبت نگونساریست روز غربت اسلام، روز وحشت دین است
شاهدِ حقیقت را، هر دو چشم حق بین خفت آه بانوى کبرى، همچو شمع بالین است
هادى طریقت را زندگى به سر آمد گمرهان امّت را سینهاى پر از کین است
شاهباز وحدت را بند غم به گردن شد کَرکَسِ طبیعت را دست و پنجه رنگین است
شد هماى فرّخ فرّ، بسته بال و بى شهپر عرصه جهان یکسر، صید گاه شاهین است
خاتم سلیمان را اهرمن به جادو برد مسند سلیمانى مرکز شیاطین است
شب ز غم نگیرد خواب، چشم نرگس شاداب لیک چشم هر خارى شب به خواب نوشین است
پشت آسمان شد خم، زیر بار این ماتم چشم ابر شد پر نم در مصیبت خاتم
(محمد حسین غروى اصفهانى- کمپانى )
اى از نفس تو صبح زاده
اى از بر سدره شاهراهت و اى قبه عرش تکیه گاهت
اى طاق نهم رواق بالا بشکسته از گوشه کلاهت
هم عقل دویده در رکابت هم شرع خزیده در پناهت
اى چرخ کبود ژنده دلقى در گردن پیر خانقاهت
مه، طاسک گردن سمندت شب، طره پرچم سیاهت
جبریل مقیم آستانت افلاک حریم بارگاهت
چرخ ارچه رفیع، خاک پایت عقل ارچه بزرگ، طفل راهت
خورده است خدا ز روى تعظیم سوگند به روى همچو ماهت
ایزد که رقیب جان خرد کرد نام تو ردیف نام خود کرد
اى نام تو دستگیر آدم و اى خلق تو پایمرد عالم
فراش درت کلیم عمران چاووش رهت مسیح مریم
از نام محمّدیت میمى حلقه شده این بلند طارم
تو در عدم و گرفته قدرت اقطاع وجود زیر خاتم
در خدمتت انبیا مشرف وز حرمتت آدمى مکرّم
از امر مبارک تو رفته هم بر سر حرفت خود آدم
نابوده به وقت خلوت تو نه عرش و، نه جبرئیل محرم
نایافته عزّ التفاتى پیش تو زمین و آسمان هم
کونین نوالهاى ز جودت افلاک طفیلى وجودت
روح اللّه با تو خر سوارى روح القدست رکابدارى
از مطبخ تو سپهر دودى وز موکب تو زمین غبارى
در شرح رموز غیب گویت بر ساخته عقل کار و بارى
عفوتَ ز گناه، عذر خواهى جودت ز سئوال، شرمسارى
این کیسه هر نیازمندى و آن عدّت هر گناهکارى
بر بوى شفاعت تو مانده است ابلیس چنان امیدوارى
آرى، چه شود اگر بشوید لطف تو گلیم خاکسارى؟
بى خردگى است ناامیدى در عهد چو تو بزرگوارى
آنجا که ز تو نواله پیچند هفت و شش و پنج و چار هیچند
اى مسند تو وراى افلاک صدر تو و خاک توده حاشاک
(جمال الدین عبد الرزاق اصفهانى )
........................................................................................... .