آنچه از من خواستی با کاروان آورده ام
یک گلستان گل به رسم ارمغان آورده ام
*
از در و دیوار عالم فتنه می بارید و من
بی پناهان را بدین دارالامان آورده ام
*
اندرین ره از جرس هم بانگ یاری برنخاست
کاروان را تا بدین جا با فغان آورده ام
*
تا نگویی زین سفر با دست خالی آمدم
یک جهان درد و غم و سوز نهان آورده ام
*
قصه ویرانه شام ار نپرسی خوش تر است
چون از آن گلزار، پیغام خزان آورده ام
*
دیده بودم تشنگی از دل قرارت برده بود
ازبرایت دامنی اشک روان آورده ام
*
تا به دشت نینوا بهرت عزاداری کنم
یک نیستان ناله و آه و فغان آورده ام
*
تا نثارت سازم و گردم بلا گردان تو
در کف خود از برایت نقد جان آورده ام
*
تا دل مهرآفرینت را نرنجانم ز درد
گوشه ای از درد دل را بر زبان آورده ام
محمدعلی مجاهدی (پروانه)
پیشکش به اسوه صبر و بصیرت حضرت زینب(س)
امشب دوباره شاعر طبعم مصمم است
گویا طلیعه غم زینب «محرم» است...
اینجا زیاد «ابن زیاد» است و «ابن سعد»
اما به راه و رسم تو مرد خدا کم است
با حلق تشنه، فرق دوتا را چه نسبتی است؟
نام «حسین» همچو «علی» اسم اعظم است
از کینه علی به حسین تیغ می کشند
آکنده دشت کرببلا زابن ملجم است
لبخند شیرخواره نشان از چه مژده ای است؟
در تیردان حرمله تیری فراهم است
در آن صفی که جمله زجان دست شسته اند
حلقوم نازدانه مولا مقدم است
در زیربارش ستم آلود تیرها
از فرط داغ، قامت رنگین کمان خم است
با خود نگفت یکنفر از لشگر یزید
این مرد تشنه «اشرف اولاد آدم است»
¤¤¤
باران تشنه! بر برهوت دلم ببار...
همواره بی تو در غزلم آسمان کم است
دلچسب نیست بی تو مرا غرفه های سبز
«حتی بهشت بی تو برایم جهنم است»
هرگز روایت تو به آخر نمی رسد
تا رایت بلند شهادت مجسم است
بعداز هزار قرن دگر عشق زنده است
ما نیستیم و نام تو در ذهن عالم است... مجید میرزایی